کتاب یک قصه یک حدیث: مسابقه و دوچرخهگزیدهای از کتابتوی مدرسه مسابقهی دوچرخه سواری بود.هرکس دوچرخه داشت،میتوانست شرکت کند. من خیلی دوست داشتم شرکت کنم، ولی دوچرخهی درست و حسابی نداشتم. دوچرخهام آن قدر کوچک بود که نمیتوانستم با آن مسابقه بدهم.وقت..
کتاب یک قصه یک حدیث: هدیهی باباگزیدهای از سایتیک ماه پیش تولدم بود. خیلی خوش حال بودم.همه آمده بودند و دوستان صمیمی و فامیلهای نزدیک.بابا میگفت بزرگ ترها را هم دعوت کنیم، ولی مامان قبول نکرد. گفت: «تولد زهراست، باید فقط بچهها باشند.»آن روز کلی ب..